دوست دارم......
دوست دارم آغاز شوم
دوست دارم چون قطره باران بر بام هر خانه ای ببارم
تا از راز مردمان آن خانه سر درآورم
این کار مرا به حساب کنجکاوی نگذار!!!!
دوست دارم با غم تک تک آنها مأ نوس شوم
تا بتوانم تسکینی بر درد وزخم مانده بر قلبشان باشم
دوست دارم پرواز کنم
دوست دارم در اوج بمیرم
اما !... نه.. تاب دوری از تو را ندارم
دوست دارم اشکهای روی گونه ات باشم
چون می دانم که هر قطره اشک تو تاوان سخت انتظار است
دوست دارم برای لحظه ای از خود دور باشم
و همچون قاصدک کنار پنجره ی اطاقت ظاهر بشوم
وتورا ببینم که چگونه بی تابی
دوست دارم گریه هایت را با من تقسیم کنی
اما نه... تحمل گریه هایت را ندارم
دوست دارم خنده هایت را با من تقسیم کنی
اما! خنده هایت آنقدر کمند که بی انصافیست اگر
نیمی از آن را برای خود بدانم