در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان اسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست. و به ارامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی. من خاموش به تو نگاه می کردم و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که اسمان بهاری یعنی ابر باران رعد وبرق و طوفان ناگهانی و این جمله ،جمله ای بود بدتر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با او بودن.
هنوز آخرین ستاره دنباله دار ،در آسمانم مانده مانده تا بدانیم: آنجا که نور را به اعدام محکوم می کنند ، ترانه را به جرم ِ رهایی مصلوب می کنند ، پروانه ها را به جرم ِ تولد ،در پیله می سوزانند ، ما چه بی صدا ماندیم........ آنجا که لحظه ای من را تحمل نکردند لحظه را شکستند تا بشکنم، من چه تنها بودم و مایی با من نبود... این را آخرین ستاره دنباله دار دید، در من گریست ، در دیدگانم سوخت.... چه کسی دانست این سوختن چه بود ؟!.... برای ِ ما سوخت ....... دیگران نفهمیدنداین سوختن یعنی چه؟؟؟....... در تیره نگاهشان زهری بود، زهری که چون خوره ای روحم را درانزوا می خراشد آنها بر این باور نبودند که خود سوزی ستاره ، پروازیست از ستاره تا اوج.........
دوستان عزیز هر آهنگ و برنامه ای که می خواستین میتوانید در بخش نظرات برای من بزارین تا اون رو تو بلاگ براتون بزارم. با تشکر
|